گفتم خدا خیرش بده.نشست لب تخت کنارمو گفت شیرینیم اورده گفتم دستش درد نکنه،مامانم همینطور با گوشه رو تختیم بازی میکرد ومیپیچوندش ،گفتم مامان چیزی شده روتختی همش لول شد دیگه رسیدی به آخرش.مامانم گفت والا اومده بود اجازه بگیره بیاد خواستگاری برا حامد.سرمو به دیوار تکیه دادم گفتم شما چی گفتی،گفت من که فعلا چیزی نگفتم ولی حامد پسر فوق العاده ایه با اخلاقه زرنگه الانم فوق لیسانس داره و تو یه شرکت مشغول شده،اهل رفیق ودود ودمم که نیست ،خانوادشم که کامل میشناسیم،عاشقتم هست .بنظرم دیگه حرفی نمیمونه،گفتم مامان تو یعنی یه ذره هم دردت نیومد یه ذره هم ناراحت نشدی اینهمه رفتی واومدی با حاج خانم ،حاج خانمی که انقدر تو کار ما فضولی میکنه که خبر داره ما امروز عدس پلومونو با کشمش میخوریم یا خرما،الان چی خریدیم چی خوردیم چی گفتیم کجا رفتیم کی خوابیدیم کی بیدار میشیم،حتی میدونه من وتو چند تا لباس زیر داریم ،ولی یک کلمه نگفت قراره خواهر زادتو بگیرم برا پسرم،حتی تا اون موقع که رفتیم تو تالار نمیدونستیم هادی داماده ،اینا ناراحتت نکرد از این همه تو داری یکه نخوردی.
شایدم خبر داشتی وبه من نگفتی.مامانم گفت من اگر بخوام ناراحت بشم باید از خواهر خودم ناراحت باشم که دوروز به عقد مونده خبرم کرد ،حاج خانم که غریبه است.درضمن میدونستیم یا نمیدونستیمش چه فرقی داشت بعضیا رسمشونه میگن نباید گفت تا دم آخر خوب حاج خانمم لابد گفته خواهرم بهم میگه دیگه.گفتم قربونت برم که انقدر ساده ای وزود میبخشی وفراموش میکنی وتازه کارا اشتباه بقیه رو توجیه میکنی اینجوری نبودی که نمیتونستی بابامو اینهمه سال تحمل کنی.
ولی مامان من دیگه نیستم دیگه نمیکشم تحمل ندارم یه عمر زیر سایه غنچه بودمو دیده نشدم دیگه نمیخوام بعنوان عروس دومم دیده نشم وبرم تو حاشیه که چیه غنچه فلانه وبهمانه وجهازش چنین وچنانه ودرامدش فلانه و...حامد خیلی گل وخیلی آقا ست دخترم براش فراووونه من نمیخوامش من مادرشوهر پنهان کار نمیخوام چقدر باید دورو باشه هم با تو بوده هم با خواهرت بدون اینکه توبفهمی .
مامانم گفت نه اینطوری نگو تهمت نزن گفتم پس چطوریه تو بگو تا تهمت نزنم.
دوباره مامانم شروع کرد من ومن کردن وپیچوندن لب رو تختی گفتم مامان بیا تمامشو من برات لول کردم بگو جون به سر شدم.گفت والا من خبر داشتم البته نه از طرف خواهر نامردم که خیلیم دلم ازش پره از طرف حاج خانم.یه لحطه هنگ کردم مغزم کار نمیکرد.گفتم مامان من درست نشنیدم چی گفتی،دوباره حرفشو زد.
فقط خیره مونده بودم به دهنش....
مامانم وحشت زده شد وبلند شد وایساد گفت وای چرا اینطوری شدی عین برق گرفته ها.
یکدفعه شروع کردم به سکسکه،سکسکه های عجیب وبلند چنان محکم که قفسه سینم میکوبید،ناخوداگاه هی نفس عمیق میکشیدم.یه مدت طول کشید تا خوب شدم.
هوشیار بودم هوشیار تر از هر زمان.گفتم مامان تو خبر داشتی خبر داشتی وبه من نگفتی آخه چراااا من چقدر غریبه ام تو این خونه.چراشو بگوو تا خودمو نکشتم.
گفت وای زبونتو گاز بگیر خوب از کجا بگم گفتم بگو جاش مهم نیست فقط بگو ،انگار من تو گوش فیل خوابیدم از هیچی خبر ندارم گفت چه میدونم یادم نیس از کی بود که حاج خانم غنچه روزیر سر داشت .چند بارم رفته بودن واومده بودن ولی این وسط خواهرم به من هیچی نگفته بود خواهرم حاج خانمم قسم داده بود به من نگه ولی خوب قسمشو خورد وگفت.گفتم نه نه اینا رو نمیخوام بگی قسم رو ول کن خورد ونخوردو ول کن،بگو چرا الان باید بهم بگی.مامان هی دستپاچه بود ودستاشو بهم میمالید گفت چه میدونم.گفتم یعنی نمیدونی
گفت حالا اینا رو ول کن نظرت درباره حامد چیه طفلی عاشقته از چشماش معلومه وقتی میبینتت دست وپاشو گم میکنه.گفتم آخی.تو تو چشمای پسر مردم عشقو میبینی ومتوجه میشی ،حواست به دست وپاش هست که گم میشه وپیدا میشه،اونوقت تو که منو زاییدی وبزرگ کردی متوجه نشدی که من عاشق هادیم،متوجه نشدی وقتی میبینمش انقدر دستپاچه میشم که میخواد انگشت پام بره تو چشمم.تو اینا رو ندیدی،گیرم غنچه خیلی عوضی وپست،اصلا طبق معمول که همه چیزای منو میخواد مال خودش کنه عشقمم دزدید، گیریم حاج خانم نفهمید من چرا میرم مثل خر براشون حمالی میکنم،اصا هادیم جادو شده بود که با تمام مشغله اش بهم درس میداد، وقت وبی وقت برام سوغات میاورد بلند شد از محل طرحش تا اینجا اومد برا تعیین رشته من.تو بگو چرا اینا رو تو که مادرمی اینهمه مدت ازم قایم کردی.تو منو چی فرض کردی یه هالو یه احمق.
مامانم گفت وای نه این چه حرفیه ببین حقیقتشو بخوای اوایلش هادی خیلی تو رو میخواست حتی تا همین چند مدت پیشم خیلی میخواستت.گویا دیگه یه روز جدی حرف میزنن که پا پیش بزارن ولی حامد مانع میشه ومیگه من از روز اول شکوفه رو میخواستم حق ندارین اونو برا هادی بگیرین اگه بروید خواستگاری خودمو آتیش میزنم وفلان وبهمان.اونام منصرف میشن وهادی همگفته من فقط ازش خوشم میاد عاشقش که نیستم درضمن نمیتونم با دختری که داداشم اینطووری سینه چاکشه خوشبخت بشم وتمام زندگیم همش حس میکنم داداشم چشمش دنبال زنمه.
وبهتره که اصلا من یه زن دکتر بگیرم تا سختیای کارمم درک کنه...
...